علمی-اجتماعی
|
||||||||||||||||
دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 23:58 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
پدر خانواده ای یک کیلو پنیر می خره و میاره خونه و با آب نمک توی یک شیشه میریزه و شیشه پنیر را هم داخل یک صندوق قرار میده و صندوق را هم کلید می کنه . هر روز صبح پدر کلید صندوق و باز میکنه و شیشه پنیر و بیرون میاره و با بچه ها و خانمش نونهاشون میمالند به شیشه و صبحونه نون و پنیر می خورند . تا این که پدر چند روزی به مسافرت میره و یادش میره کلید صندوق و به خانم خانه بده . صبح که میشه اهل خونه می خوان صبونه بخورن می بینن ای دادو بیداد پنیر ندارند تا با هاش صبحانه بخورند. حالا چیکار کنند ؟ مادر میگه ناراحت نباشید میره و صندوق و میاره و به بچه ها میگه نونهاتون و بمالین به صندوق و بخورند . بچه ها هم همین کارو می کنن. تا این که پدر خانواده از سفر میاد و مادر خانواده لب به اعتراض باز میکنه میگه : مرد رفتی و کلید صندوق و با خودت بردی و فکر نکردی ما باید چی می خوردی ؟ پدره میگه : ای وای یادم رفته بود . خوب چیکار کردید ؟ خانم گفت : چی کار می خواستیم بکنیم رفتیم و صندوق اوردیم و نونها را به صندوق مالیدیم و خوردیم . مرد با عصبانیت : چ--------یییییی شما نمی تونستید حتی چند روز بدون پنیر صبحونه بخورید. نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||
|