علمی-اجتماعی
|
||||||||||||||||
چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, :: 23:51 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
می گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
- حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
- در این موقع شب، شراب از کجا پیدا کنم؟!
- به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
- با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
- پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا می شناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
- اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه می توانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان می کند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمی کرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا می کنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد می کند و به او اقتدا می کنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه می برد!"
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمی کنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری می زنید، این شیشه که می بینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول می کند."
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است."
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر می کردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب
دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, :: 23:25 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
داستان واقعی کاشف پنی سلبن
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 20 / 11برچسب:,
توسط ali | نظر بدهید
اسمش فلمینگ بود . کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیهمعیشت خانواده بیرون رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد. وسایلشو انداخت و به سمت باتلاق دوید.اونجا ، پسر وحشتزده ای رو دید که تا کمر تو لجن سیاه فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد.
روز بعد، یک کالسکه تجملاتی در محوطه کوچک کشاورز ایستاد.نجیب زاده ای با لباسهای فاخر از کالسکه بیرون آمد و گفت پدر پسری هست که فلمینگ نجاتش داد.
نجیب زاده گفت: میخواهم ازتوتشکر کنم، شما زندگی پسرم را نجات دادید.
کشاورز اسکاتلندی گفت: برای کاری که انجام دادم چیزی نمی خوام وپیشنهادش رو رد کرد.
در همون لحظه، پسر کشاورز از در کلبه رعیتی بیرون اومد. نجیب زاده پرسید: این پسر شماست؟ کشاورز با غرور جواب داد بله.” من پیشنهادی دارم.اجازه بدین پسرتون رو با خودم ببرم و تحصیلات خوب یادش بدم.اگر پسربچه ،مثل پدرش باشه، درآینده مردی میشه که میتونین بهش افتخار کنین” و کشاورز قبول کرد.
بعدها، پسر فلمینگ کشاورز، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و در سراسر جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد.
سالها بعد ، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد. چه چیزینجاتش داد؟ پنی سیلین.
اسم پسر نجیب زاده چه بود؟ وینستون چرچیل
چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, :: 23:22 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
دستم درد نکنه که اینقدر خوب م نویسم ومطالبم همه مثبته . با مثبت نوشتن حالم چقدر بهتر شد . الکی نمیگن که مثبت اندیش باشیم و به نیمه ی پر لیوان نگاه کنیم خدارا شکر اصلا لیوانهای ما پرپرو اصلا کمتر جای خالی نداره.
چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, :: 23:18 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
مردم همه ی کشورها برتر از ما هستند اول بایستی خودمان را فدای سایر کشورها و مللشان کنیم و همه ی منابع و منافع کشورمان را برای آنها هزینه کنیم اگر چیزی ماند برای کشور پس انداز کنیم مردم ما قوی هستند می توانند بدون آب و غذا و سوخت وهرچیزی که باعث رفاه و آسایششان بشود زندگی راحت و اشرافی داشته باشند
چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, :: 23:16 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
مطالب و خبرهای رسانه ها عالیه و حرف نداره
چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, :: 23:16 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
سکوت بره ها
چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, :: 23:14 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
راستی سانسور چی تو که از همه بهتری .
چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, :: 23:12 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
حالا که این همه از ایران و مسئولین و مقامات تعریف و تمجید می کنم میشه که مطالب سانسورکرده ی من و دوباره توی وبم بذارید ؟
چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, :: 23:11 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
همه ی مسئولین در ایران بهترین در جهانند و اصلا دزدی و اختلاس و لابی و رانت و پارتی بازی و ثروت اندوزی در کشور ما وجود ندارد.
چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, :: 23:6 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
در سراسر جهان فقط در ایرانه که مجلس و نمایندگان مجلس با نظم و ترتیب عالی به موقع در سرکار حاضر می شوند و همه با نظم و ترتیب خاصی سر جاهایشان می نشینند و به مطالعه مطالب مربوط به حوزه های انتخاباتی و کشور می پردازند و با تمام وجود به حرف تک تک سخنرانان موافق و مخالف طرحها و لوایح گوش جان می سپارند و اصلا با یکدیگر حرف نمی زنند و این طرف و آن طرف ولو نیستند . حتی دموکرات ترین کشورها که داعیه ی آزادی و نظم و ترتیب را دارند انگشت کوچیکه ی مجلس ایران نمی شوند.
درباره وبلاگ موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||
|