علمی-اجتماعی
|
||||||||||||||||
سه شنبه 23 خرداد 1396برچسب:, :: 3:35 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
فرانکل برخلاف بسياري از هستي گرايان اروپايي نه بدبين است و نه ضد مذهب. بلکه برعکس نويسنده اي که خود شاهد همه رنجها و نيروهاي شيطاني شکنجه بوده، به خوبي به توانايي بشر در چيره گشتن بر شرايط موجود و کشف حقيقتي روشنگر و بسنده آگاهي دارد
وقتي منابع بيشماري را که نتيجه مشاهدات و تجارب زندانيان بيشماري است بررسي مي کنيم، در واکنش هاي رواني زندانيان در برابر زندگي اردوگاه سه مرحله به روشني ديده مي شود:
مرحله نخست ورود او به زندان بود،
مرحله دوم که زنداني به کارهاي روزمره زندان آموخته شده
و مرحله سوم آزادي است.
نشانه اي که مرحله نخست را مشخص مي سازد ضربه روحي است. ممکن است حتي ضربه روحي زير شرايط ويژه اي پيش از ورود به زندان نيز ديده شود.
سه شنبه 23 خرداد 1396برچسب:, :: 3:34 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
... قطار آن چنان آهسته و با تاني مرگباري در حرکت بود که گويي مي خواست لحظه هاي وحشت ناشي از نزديک شدن به آشويتس را کشدارتر از آنچه هست بگرداند
منظره اين اردوگاه سهمناک با چندين رديف سيم خاردار، برج نگهباني، نور افکن هاي چرخان، و صف هاي دراز از زندانيان ژنده پوش و غمزده، در سپيده دم تيره ديده مي شد.
زندانيان در امتداد جاده هاي مستقيم متروک به دشواري خود را مي کشيدند. به سوي کدامين مقصد در حرکت بودند، نمي دانستيم.
من وحشتزده بودم و اين نشان دهنده آن بود که گام به گام بايستي با وحشت خوفناک نامحدودي آشنا شويم و بايد به آن عادت کنيم.
درهاي قطار باز شد و گروه کوچکي از زندانيان وارد کوپه ها شدند. آنان به زبانهاي اروپايي و با خوش مزگي حرف مي زدند که در شرايط موجود عجيب به نظر مي رسيد.
خوش بيني ذاتي من مانند غريقي که به پرکاهي چنگ مي اندازد (که اغلب احساسات مرا حتي در بدترين شرايط مهار کرده است) اين انديشه را در ذهن من ريخت که: ظاهرا اين زندانيان کاملا خوب به نظر مي رسيدند، خوش خلقند، حتي مي خندند. چه کسي مي داند؟ شايد من هم بتوانم در شرايط خوب زندگي آنان شريک باشم.
در روانپزشکي حالتي است به نام « توهم رهايي ».
ما نيز چنين حالتي داشتيم و به کوچکترين چيزي اميد مي بستيم و تا آخرين لحظه فکر مي کرديم به خير خواهد گذشت.
ما درک نمي کرديم در پس پرده چه مي گذرد و چه چيزي در انتظار ماست.
در آلونکي که به نظر مي رسيد اتاق انتظار بخش ضدعفوني باشد، به انتظار نشستيم، افسران اس. اس آمدند و پتويي روي زمين پهن کردند که بايستي همه اثاث مان، ساعتها و جواهرات مان را روي آن مي ريختيم. در ميان ما هنوز افراد ساده لوحي بودند که از زندانيان کارکشته اي که به کمک ما آمده بودند مي پرسيدند آيا مي توانند حلقه ازدواج شان، يا يک قطعه نشان يا چيزي را که شانس مي آورد نگه دارند يا نه. هيچکس هنوز به اين حقيقت پي نبرده بود که همه چيز ما را از ما خواهند گرفت.
کوشيدم اعتماد يکي از زندانيان را به خود جلب کنم. به سويش رفتم و به لوله کاغذي که در جيب دروني پالتويم بود اشاره کردم و گفتم، « ببين اين نوشته ها يک کتاب علمي است. بايد اين نوشته ها را به هر قيمتي که باشد نگاهدارم. اين نوشته ها حاصل يک عمر کار منست. مي فهمي چه مي گويم؟
بله، کم کم متوجه مي شد چه مي گويم. به آرامي لبخندي بر چهره اش نقش بست. اين لبخند ابتدا از روي تفريح بود، سپس جنبه مسخره به خود گرفت و اخر سر توهين آميز شد و سرانجام به شکل يک واژه « گه » در فضا پيچيد. اين بود پاسخ من، تکرار اين واژه در اردوگاه در ميان زندانيان معمول بود. در آن لحظه بود که حقيقت عريان را ديدم و کاري کردم که بر نقطه اوج نخستين مرحله واکنش رواني من داغي گذاشت، من با زندگي پيشين خود بدرود گفتم.
. ديگر بار نعره هاي خشن فرماندهان گوشمان را آزار داد. با فشار به درون اتاق انتظار گرمابه رانده شديم. در آنجا به دور يک افسر اس.اس که صبر کرد تا همه وارد شويم گرد آمديم. آنگاه گفت،« از روي ساعت من دو دقيقه فرصت داريد کاملا لخت شويد، همه چيزتان را روي زمين، همانجايي که ايستاده ايد بگذاريد. هيچ چيز با خود بر نمي داريد مگر کفش ها، کمربند يا بند شلوار و يک شکم بند. از همين حالا وقت مي گيرم! »
زندانيان بدون کوچکترين درنگ خود را عريان کردند.
پس از آن ما را گله وار به سوي اتاقي راندند، که بايستي موهاي بدنمان تراشيده مي شد، نه تنها سرمان را تراشيدند بلکه در هيچ جاي بدنمان تار مويي باقي نگذاشتند.
هنگامي که منتظر بوديم تا نوبت مان برسد متوجه شديم، تن برهنه ما تنها چيزي بود که برايمان باقي مانده بود. ما همه چيزمان را از دست داده بوديم، حتي کوتاهترين تار مو. تن برهنه ما تنها دارايي ما بود. به راستي ديگر چه چيزي برايمان مانده بود که ما را با زندگي پيشين مان پيوند دهد؟
سه شنبه 23 خرداد 1396برچسب:, :: 3:25 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
تلاش شده تا گزارش کوتاهی از رأی ویکتور امیل فرانکل در باب ۳ مرحله تحلیل وجودی یا لوگوتراپی (معنا درمانی) ارائه شود.
فلسفه اي از زندگي را که در آن فرد براي وجود و حياتش مسؤول است بدست آورد و به يک رشته از ارزش ها نائل آيد و براي رنج بردنش معنايي پيدا کند. هدف اين است که فراسوي امکانات بي حد و حصر بيمار ارزش هاي پنهان, بدون دست کاري اسرار ژرف, به واقعيت بپيوندد.
در اصطلاح نگرش ها انگيزش هاي روان آزرده با مسؤوليت ها جايگزين مي شود. در اين ميان خود شکوفايي يک محصول جانبي تلقي مي شود.
فرانکل و درمان اختصاصي او معنا درماني را نمي توان جداي از رويکرد والد آن يعني رويکرد وجودي انسان گرا بررسي کرد.
فرانکل در کنار لوديگ بينزوانگر و مدارد باس جزو برجسته ترين روان درمانگران وجودي است (بوجنتال, 2000), او پايه گذار "تحليل وجود"است (پترسون, 1973). حتي اگر کسي گرايش معنوي نداشته باشد برايش کار دشواري است تا اين پيام فرانکل را نشنيده بگيرد: وراي غرايز و ژن هاي خودخواهي, ماوراي شرطي سازي کلاسيک و عامل, ماوراي حاکميت زيست شناختي چيز خاصي هست, وجود دارد, شخص يگانه و انساني بي همتا.
لوگوس واژه ايست يوناني که معنا را مي رساند. لوگوتراپي که بعضي از نويسندگان کارشناس آنرا مکتب دوم روان درماني وين نام نهاده اند. بر پايه معناي هستي آدمي و تلاش فرد براي رسيدن به اين معنا استوار است. بنابراين اصل لوگوتراپي تلاش براي جستن معنايي در زندگي, و اولين نيروي محرکه و انگيزه هر فرد است.
اصطلاح يوناني لوگوس براي دانشجويان الهيات آشناست. اين واژه به طور معمولي به صورت لغت يا کلمه يا اراده خدواند در محافل مذهبي مطرح مي شود. در مفهومي گسترده تر مي توان آن را به عنوان "چيزي که ميتواند دليلي براي بودن باشد. "تعبير کرد. فرانکل ترجمه ساده معنا را براي لوگوس ترجيح مي دهد(شولاي, 2002).
لوگوتراپي يا معنا درماني در ساده ترين تعريف آن گونه که فرانکل(1383, ص13)مي نويسد عبارت از درمان از رهگذر معنا يا " شفا بخشي از رهگذر معنا". اما از آنچه که بويژه تعريف اخير بار مذهبي دارد, مي توان معنا درماني را :"درماني متمرکز بر معنا" تعريف کرد(فرانکل, 1978).
فرانکل(1965)معنا درماني را نوعي روان درماني در قالب اصطلاح هاي معنوي مي داند. در واقع معنا درماني چنان که پيشتر نيز ذکر شد شاخه اي مجزا در مکتب روان درماني وجودي انسان گراست از آن جهت که بر روح انسان يا بعد معنوي او متمرکز کرده و معناي وجود را تحت عنوان جستجوي انسان براي چيزي به نام معنا بررسي مي کند(وانگ, 2000).
لوکاس و اروانگ هيرش(2002)معنا درماني را يک نظام فلسفي روان شناختي مي دانند که به بيماران کمک مي کند تا به رغم سوگ و نا اميدي بر از دست رفته ها تمرکز نکنند بلکه در جستجوي معنا باشند. در نتيجه زندگي از نگاه معنا درماني تحت هر شرايطي معنا دار است افراد با اراده اي معطوف به معنا انگيخته مي شوند و انسان داراي اراده آزاد است.
بنابر تعاريف ذکر شده وظيفه معنا درمانگر اينست که به بيمار کمک کند تا معناي زندگي را کشف کند و البته به اين وظيفه قانع نيست بلکه روش هاي درمان بخش خاصي را نيز براي بيماران روان آزرده تدوين مي کند.
آموزه ي معنا درماني اين است که اين ما نيستيم که از زندگي مي پرسيم چرا؟ بلکه اين زندگي است که از رهگذر گوش دادن براي درک ژرف معناي لحظه پاسخ مي دهيد. انتخاب هاي ما بر اساس ارزش هاست و با نداي وجدان هدايت مي شود
مي توان به فرانکل(1997, به نقل از کاردن 2003) استفاده کرد:"معنا درماني بر توانا ساختن بيماران براي غلبه بر مثلث غم انگيز زندگي يعني درد, گناه و رنج تمرکز مي کند.
شولاي(2002) بر اين باور است که معنا درماني با چهار پيام به انسانها, در جهت معنايابي کمک مي کند:
سه شنبه 23 خرداد 1396برچسب:, :: 3:24 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
ما معنوي هستيم: اين بعد نوش داروي معنا درماني است. قدرت مبارزه جويي روح انسان در اينجا فعال شده و بر موقعيت هاي جاري زندگي غلبه مي کند تا تغيير مطلوبي که شفا بخش و زندگي بخش است را ايجاد نمايد.
ما منحصر به فرديم: هميشه موقعيت ها و فرصت هايي هست که يکتايي خود را تجربه کنيم. در روابط بين فردي, در خلاقيت و امثال آن شايد تصويري که کشيده ايم شاهکار نباشد ولي بالاخره آن را ما کشيده ايم.
با خود متعالي کردن را تمرين مي کنيم:از رهگذر متعالي کردن محدوديت هاي پيشين, تقلايي به سوي هدف ارزشمند و تعامل با ساير موجود هاي انساني را آغاز مي کنيم و اين طريق معناي زندگي را تحقق مي بخشيم.
ما مي توانيم نگرش خود را تغيير دهيم:هنگامي که با رنج بردن گريزناپذير مواجه مي شويم و قادر به تغيير دادن موقعيت نيستيم, قادريم زاويه ي ديد خود را تغيير دهيم ما در اتخاذ موضع نسبت به موقعيت تغيير ناپذير آزاديم, يعني شجاعانه طرز تلقي و برخورد خود با موقعيت را بر موقعيت تحميل مي کنيم.
سه شنبه 23 خرداد 1396برچسب:, :: 3:22 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
خاستگاه لغوی معنادرمانی یا لوگوتراپی به واژه یونانی لوگوس باز میگردد. لوگوس به معنای واژه یا کلمه، ارادة پروردگار یا معناست. اما رساترین معادل آن معنا میباشد (logo=meaning). بر این اساس و بنا به گفتهٔ ویکتور فرانکل معنادرمانی عبارت است از: «درمان از رهگذر معنا یا شفابخشی از رهگذر معنا» یا «روان درمانی متمرکز بر معنا». لوگوتراپی در لغت به معنی «درمان از طریق معنا» است و نوعی درمان فعالانه - رهنمودی است که متوجه یاری رساندن به بیمار، خاصه در مراحل بحران زندگی است. این نوع درمان مفروض می گیرد که زندگی معنای بی قید و شرط دارد و این معنا را هرکس، در هرجا و در هر زمان می تواند بیابد و کشف کند. لوگوتراپی یا تحلیل وجودی پس از روانکاوی فروید و روانشناسی فردی آدلر سومین مکتب روان درمانی وین شمرده می شود که توسط ویکتور امیل فرانکل (۱۹۹۷-۱۹۰۵م) متخصص اعصاب و استاد سابق روانپزشکی و فلسفه دانشگاه وین، بنیان گذاشته شد. این نظریه به لحاظ فلسفی ریشه در اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی و به لحاظ روانشناختی ریشه در روانکاوی و روانشناسی فردی و به لحاظ معنوی ریشه در تعهدی تام و تمام به وجود انسان دارد، همچون موجودی که به طرز تقلیل ناپذیری معنوی است و بر ۳ پیش فرض اساسی استوار است:
الف) زندگی در هر شرایطی دارای معناست،
ب) انسان اراده معطوف به معنا دارد و این اراده به نیاز مدام انسان با جست وجو نه برای خویشتن، بلکه برای معنایی که به هستی منظور می بخشد، ارتباط می یابد،
ج) انسان تحت هر شرایطی از این آزادی بهره مند است که اراده معطوف به معنا را به ظهور رساند و معنایی بیابد.
سه شنبه 23 خرداد 1396برچسب:, :: 3:21 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
فرانکل در جنگ جهانی دوم زمانی که یهودیها و کمونیستها و همجنس گرایان توسط حکومت نازی در آلمان که اتریش نیز به آن الحاق شده بود روانهٔ ارودگاههای کار اجباری میشدند در سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در آشویتس و داخائو زندانی بود نامزدش هرگز پیدا نشد و ظاهراً جزو قربانیان این اردوگاهها بود.
ویکتور در کتاب خاطرات خود و در کتاب انسان در جستجوی معنا بارها تاکید میکند که بازنویسی کتاب لوگوتراپی انگیزه زنده ماندن او بود. این کتاب را که در مورد نظریه اش درباره معناجویی و معنا درمانی بود در دستگیری وی در اردوگاه به همراه همه لباس هایش از او گرفتند. او با این نظریه توانست خود را در بدترین شرایط ارودگاه حفظ کند و نجات یابد. در واقع نظریه خود را خود تجربه کرد و میتوان گفت که این نظریه از بوته آزمایش به توسط خود او گذشته است. هر چند خود او در کتاب انسان در جستوجوی معنا مینویسد: «ما که از بخت خوب یا حسن اتفاق یا معجزه - یا هر آنچه که شما نامش مینهید- از این اردوگاهها بازگشتهایم، خوب میدانیم که بهترینهای ما برنگشتند.»
سه شنبه 23 خرداد 1396برچسب:, :: 3:21 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
فرانکل اگزیستانسیالیست (پیروان اصالت وجود، هستیگرا) بود. او واژه "هستی نژندی"را در مورد اختلال عاطفی ابداع کرد و اختلال عاطفی را حاصل عدم توانایی فرد در یافتن معنا برای زندگی میدانست.
به نظر فرانکل آزادی به معنای رهایی از سه چیز است:
۱ـ غریزهها
۲ـ خویها و عادتها
۳ـ محیط
در زمینهٔ نظریه شخصیت فرانکل معتقد است، در آدمی انگیزهیی بنیادی وجود دارد و آن «ارادهٔ معطوف به معنا»است. مکتب روانشناسی لوگوتراپی یا معنا درمانی که ویکتور فرانکل بنا نهاد امروز یکی از مکاتب مطرح روانشناسی در جهان است.
سه شنبه 23 خرداد 1396برچسب:, :: 3:20 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
ویکتور فرانکل در ۱۹۰۵ در وین بهدنیا آمد. او در ۱۹۴۹ از دو دانشگاه وین و آدیتشنالی موفق به گرفتن درجهٔ دکترای اعصاب و روان شد. در ضمن او از ۱۲۰ دانشگاه در سراسر جهان دکترای افتخاری گرفت. فرانکل به علت یهودی بودن در سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ به وسیله نازیها ابتدا در آشویتس و سپس در داخائو زندانی شد. تجارب او در این اردوگاهها موجب شد مکتب جدیدی را در روانشناسی بنیانگذاری کند که معنا درمانی یا لوگوتراپی نامیده میشود. او پس از پایان جنگ دوم جهانی ریاست بخش اعصاب بیمارستانی در وین را به عهده گرفت و به مقام استادی دانشگاه در رشتهٔ عصبشناسی و روانپزشکی نایل آمد. در سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳ استاد داشنگاه بیناللملی سن دیهگو بود و نظریه معنا درمانیاش در میان روانشناسان و روانپزشکان پیروان زیادی دارد. فرانکل در سپتامبر ۱۹۹۷ در سن ۹۲ سالگی در وین درگذشت.
سه شنبه 23 خرداد 1396برچسب:, :: 3:19 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
معنا گرايي و معني درماني ویکتور امیل فرانکلبسیار مهم است و
امروزه از روش لوگوترابی برای کمک به معنا دادن به زندگی افراد افسرده، افرادی که قصد خودکشی دارند، افرادی که بیماری صعبالعلاج دارند، افرادی که با سوگ مواجهه میشوند و ...استفاده می شود.
سه شنبه 23 خرداد 1396برچسب:, :: 3:17 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
مردی که توانست زندگی را از دریچه دیگری ببیند. بنیانگذار مکتب نو در روان درمانی به نام لوگوتراپی (معنا درمانی) شد. دکتر ویکتور فرانکل در سال 1905 در وین به دنیا آمد. درجه دکترای خود را از دانشگاه وین گرفت و مسئول مرکز راهنمای جوانان شد.
در سالهایی که در وین با هموطنانش زندگی میکرد، همپای آنان برای افتخار نام کشورش کوشید با آغاز جنگ همچون دیگر هموطنانش به فکر کشور بود اما ناگاه متوجه شد که خود نیز اسیر بازی زندگی شده است.
بازی که او را به زندانی شماره 119104 آشویتس مبدل ساخت. زندانی که عزیزترین عزیزانش را از او گرفت. (همسر، مادر، پدر و خواهرش را) چهره شکنجه و کشته شدن همنوعانش را نشانش داد و تک تک سلولهای او را با رنج آشنا ساخت. اما او چگونه به سرنوشت نگاه کرد .... . او باور داشت آنچه انسانها را از پای درمیآورد رنج و سختی زندگی نیست بلکه از بین رفتن معنای زندگی است. معنی تنها در لذت و شادمانی نیست بلکه در رنج و مرگ نیز هست.
از دیدگاه او زندگی جاده پرپیچ و خمی است، پشت هر پیچ داستانی قرار دارد. داستانی نیمه نوشته که اگر چه برخی از قسمتهای آن بر ما تحمیل میشود اما در نهایت این ما هستیم که با زاویه دید خود به این قسمتها شکل میدهیم، دیگر قسمتهای آن را میسازیم. همهی ما در زندگی گرفتار شرایطی میشویم که خود به وجود آورنده آن نبودیم، بیماری، مرگ عزیزی یا .... درست است که در به وجود آمدن آنها آزاد نبودیم اما قادریم در مقابل مصیبت، خود تصمیم بگیریم که تسلیم شویم یا در مقابل آن قد علم کنیم.
انسان زیر سلطه شرایطی که با آن روبرو میشود قرار ندارد بلکه این شرایط است که مطیع عزم اوست.
از دیدگاه او در هر مصیبتی معنایی نهفته است، اگر بپذیریم که جهانی که ما در آن زندگی میکنیم جهان مفاهیم و نشانههاست، هر رویدادی پیامی است برای انسان هوشیار تا آن را خوب ببیند و پیام نهفتهاش را درک کند. افراد با راهنمای روانشناسان میدان دید خود را وسعت دهند تا معنا و ارزش نهفته شده در آن مصیبت را ببینند آن گاه قادر خواهند بود شجاعانه آن را بپذیرند و با آن مبارزه کنند و وقتی به پذیرش برسند میتوانند به وظایف و مسئولیتهای خود رسیدگی کنند.
انسان باید دریابد غمها و مرگ است که واقعیت بودن و زندگی را توجیه میکند و وجود انسان را شکوفا میسازد و او را به تعالی میرساند پس باید اینها را از دریچه دیگری نگاه کرد.
این همان نقطهای است که هر جامعه به آن نیاز دارد. افراد در اجتماع نیاز دارند برای زندگی خود معنایی را پیدا کنند، اگر نتوانند این معنا را پیدا کنند دچار خلاء وجودی میشوند که منشاء اغلب ملالتها و بیحوصلگیهاست که روزگار ما به شدت از این خلاء رنج میکشد و ما آن را به شکل افسردگیها و وابستگی به داروهای روانگردان و خشم میبینیم. افراد یک اجتماع برای امرار معاش، گذران زندگی یا طی مسیر عمر فعالیتهای مختلفی را انجام میدهد اگر این فعالیتها هدفمند نباشد بعد از مدتی حتی در اوج موفقیت دچار سرخوردگی و افول میشود. این بیانگیزگی و سرخوردگی ناشی از فعالیت اشتباه نیست بلکه از نبودن هدفی مشخص که در راستای معنایی کلی و نگاه عمیق به زیستن است ناشی میشود.
آیا تا به حال به معنای زندگی خود فکر کردهاید؟!
بدون شک در دنیای امروز ما که پر از فراز و نشیبهای متفاوت است ما به این معنا احتیاج داریم. هر یک از ما باید معنایی برای زندگی خود پیدا کنیم. معنا زندگی هر کس خاص و ویژه خود اوست زیرا برداشت هر کس از زندگی متفاوت است. شخصیت هر فرد مجموعهای است از استعدادهای بالقوهای که در جودش قرار دارد، آنچه از کودکی در نحوه تربیت و تعلیم او در خانواده آموخته و آنچه جامعه به او میدهد مجموعهای است از باورها، نگرشها و باید و نبایدهایی که هنجارهای یک جامعه است.
پس هر فرد متناسب با آنچه که از گذشته به همراه دارد معنایی خاص خود را برای زندگی متصور میشود.
به عقیده فرانکل معنیجویی حقیقتی انکارناپذیر در زندگی انسان است و ماهیت اصلی بشریت همین حقیقت است که الهامبخش وجود انسان میگردد.
این معنا دارای نیروی شفابخشی است که میتواند به زندگی جهت دهد و فرد را برای رسیدن به هدفش یاری کند.
اگر چه انسان قادر به جبران گذشته نیست اما با پیدا کردن راه آینده میتواند گذشته را آن گونه که دوست دارد جبران کند و راه خودشکوفایی استعدادهایش را پیدا کند. گذشته هر فرد هر قدر هم با شکست و ناکامی توأم باشد میتواند با نگاهی صحیح و عمیق راه موفقیت آینده را فراهم آورد. بسیاری اوقات کاستیها همچون چراغ هشداری برای کسب موفقت و تکامل در آینده عمل میکند.
امروزه از روش لوگوترابی برای کمک به معنا دادن به زندگی افراد افسرده، افرادی که قصد خودکشی دارند، افرادی که بیماری صعبالعلاج دارند، افرادی که با سوگ مواجهه میشوند و ... استفاده میشود.
به آنان کمک میکنند معنای آن حادثه را دریابند و با عینک جدید به آن اتفاق نگاه کنند و این راز فرانکل بود.
مردی که پس از جنگ سرافرازانه به وطنش بازگشت و با روش جدید درمان به کمک همنوعانش شتافت.
او به همنوعانش آموخت که گرد و غبار عینک خود را بزدایند و بدانند که به جای امکانات، میتوانند واقعیت را در اختیار گیرند.
واقعیاتی که محتوی آن تنها کارهای انجام داده شده نیست، بلکه عشق و محبتی است که به دردها و رنجهایی میورزد که آن را شجاعانه به دوش میکشد.
درباره وبلاگ موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||
|